نام سایر شهدای کربلا

پس از این که گروهى از یاران امام علیه‏السلام که نامشان را قبلا یادآور شدیم در اولین حمله جان باختند و شربت شهادت نوشیدند، نوبت فداکارى به دیگر اصحاب و همچنین اهل‌بیت آن حضرت از بنى‌هاشم رسید که هر کدام به میدان رزم شتافته و به استقبال شمشیرها و نیزه‏ها رفتند و لباس سرخ شهادت را به قامت خود پوشاندند و به لقاء الهى و رضوان خدا پیوستند و در جوار رحمت و الطاف حق آرمیدند که به ترتیب در آغاز نام اصحاب و سپس اهل‌بیت آن حضرت را ذکر خواهیم کرد:

1- عبدالله بن عمیر(57): او پدر وهب و مردى شجاع و شریف بوده و در کوفه سرائى نزدیک «بثر الجعد»(58) همدان داشت، همسرش ام وهب است. او روزى به لشکرگاه کوفه در نخیله آمد و سپاه کوفه را مشاهده کرد که عازم حرکت به سوى کربلا هستند، سؤال کرد، به او گفته شد که این سپاه براى جنگ با حسین فرزند دختر رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم مى‏روند!

عبدالله بن عمیر گفت: به خدا سوگند من مشتاق جهاد با اهل شرک هستم و امیدوارم جنگ با این جماعت که با پسر دختر پیامبرشان مى‏جنگید، کمتر از جهاد با مشرکین از نظر ثواب، نباشد. پس نزد همسرش ام وهب آمد و او را از این ماجرا آگاه و تصمیم خودش را گوشزد کرد، همسرش گفت: درست اندیشیده‏اى، خداوند تو را به بهترین راه‌ها و درست‏ترین اندیشه‏ها راهنمایى کند، همین کار را بکن و مرا نیز با خود ببر.

پس شب هنگام همسرش را برداشت و حرکت کرد تا در کربلا به خدمت امام حسین علیه‏السلام رسید.

و چون عمر بن سعد به سوى امام علیه‏السلام تیر انداخت و سپاه کوفه به طرف اردوى امام تیر پرتاب کردند، غلام زیاد بن ابیه به نام «یسار» و غلام عبیدالله بن زیاد به نام «سالم» به میدان آمدند، و از سپاهیان امام مبارز طلب کردند، حبیب بن مظاهر و بریر بن خضیر از جاى برخاسته که به میدان بروند، امام حسین علیه‏السلام مانع شد، عبدالله بن عمیر بپاخاست و از حضرت اجازه خواست، امام به او نظر کرد و او را مردى گندم گون و بلند بالا و داراى بازوانى قوى و سینه‏اى گشاده یافت، فرمود: گمان دارم که حریفان خود را از پاى درآورى، اگر مى‏خواهى به جانب آنان رو.

پس عبدالله بن عمیر به میدان شتافت، سالم و یسار که در میدان ایستاده بودند از نسب او سؤال کردند، او خود را معرفى نمود، آن دو گفتند: ما تو را نمى‌شناسیم! پس زهیر یا حبیب و یا بریر را به میدان طلب کردند، و یسار جلوتر از سالم ایستاده بود، عبدالله بن عمیر گفت: از جنگ با مردم ننگ دارى؟! هر کس به جنگ تو آید بهتر از تو خواهد بود. پس بر او حمله برد و او را با شمشیر زد تا او را به قتل رساند، و در آن هنگام که سرگرم مبارزه با او بود، سالم به او حمله کرد. یاران امام فریاد بر آوردند که: سالم آهنگ تو کرده است! او اهمیت نداد، و سالم با شمشیر بر او حمله کرد.

پس شخصى به نام ایوب بن شرح، تیرى به اسب حر زده و او را از پاى در آورد، حر به ناچار از اسب پیاده شد و پیاده مى‏رزمید تا چهل و چند نفر را به قتل رساند. در این احوال لشکر پیاده نظام ابن سعد بر او حمله‏ور شده و او را کشتند، اصحاب امام با شتاب به سوى او شتافته و او را در برابر خیمه‏اى که مى‏جنگید قرار دادند، امام علیه‏السلام بر بالین او نشست و خون از چهره حر پاک کرد و این جملات را فرمود: تو حر و آزاده‏اى همانگونه که مادرت بر تو نام نهاد، تو در دنیا و آخرت حر و آزاده‏اى.

عبدالله بن عمیر دست خود را جلو آورد و انگشتان دست چپ او قطع شد، ولى به سالم امان نداد و او را شمشیر زد و کشت، و روى به سوى امام کرد و در برابر آن حضرت رجز مى‏خواند در حالى که هر دو حریف خود را کشته بود:

ان تنکرونى فانا ابن کلبحسبى ببیتى فى علیم حسبى انى امر ذو مرة و عصبو لست بالخوّار عند الحرب انى زعیم لک ام و هببالطعن فیهم مقدما و الضرب(59)

پس ام وهب همسر عبدالله بن عمیر عمود خیمه را برگرفته و روى به سوى همسر خود آورد و گفت: پدر و ماردم به فدایت باد! در برابر این ذریه رسول خدا مبارزه کن.

عبدالله بن عمیر او را به سوى زنان باز گرداند، ام وهب لباس همسر خود را گرفته و مى‏گفت: هرگز تو را رها نمى‌کنم تا در کنارت کشته شوم.

عبدالله بن عمیر در حالى که دست راستش در اثر خون کشته شدگان به دسته شمشیر چسبیده بود و انگشتان دست چپ او قطع شده بودند، نتوانست همسرش را باز گرداند.

امام حسین علیه السلام آمد و فرمود: خدا شما خاندان را جزاى خیر دهد، به سوى زنان بازگرد و با آنان باش، خدا تو را رحمت کند، بر زنان جنگ نیست، پس او بازگشت.

عمرو بن حجاج زبیدى بر میمنه لشکر امام حمله کرد و یاران امام ایستادگى کردند، و شمر بر میسره حمله کرد ولى یاران امام استقامت مى‏کردند و با نیزه به آنها حمله مى‏بردند.

عبدالله بن عمیر - این مبارز شیر دل - که در میسره لشکر امام علیه السلام مى‏رزمید، گروهى از آنان را کشت. در این هنگام، هانى بن ثبیت حضرمى و بکیر بن حى تیمى بر او حمله برده و او را شهید کردند، پس سپاه عمر بن سعد به یکباره از سواره و پیاده به یاران امام حمله ور شدند و جنگ سختى در گرفت و اکثر اصحاب امام بر روى زمین افتادند، چون غبار میدان رزم فرو نشست، همسر عبدالله بن عمیر به سوى کشته او به راه افتاد و بر بالین او نشست و خاک از رخسار او پاک کرد و گفت: بهشت خدا تو را گوارا باد! از خدایى که بهشت را روزى تو کرد مى‏خواهم که مرا مصاحب تو در بهشت قرار دهد.

در این اثنأ شمر به غلامش دستور داد تا عمود خود را بر سر او فرود آورد، و در اثر این ضربه‏ ام وهب به آرزوى خود رسید و در کنار همسر شهیدش جان داد.(60)

2 و 3- سیف بن الحارث، مالک بن عبدالله(61): این دو برادر مادرى به همراه غلامشان شبیب روز عاشورا هنگامى که امام حسین علیه‏السلام را در آن حال مشاهده کردند، گریه کنان به خدمت امام آمده و به اردوى او ملحق شدند.

امام علیه‏السلام به آنها فرمود: اى فرزندان برادرم! چرا مى‏گریید؟! به خدا سوگند بعد از گذشت ساعتى چشمانتان روشن خواهد شد.

گفتند: خدا ما را فداى تو گرداند، بر خود نمى‏گرییم بلکه گریه مى‏کنیم براى این که شما را در محاصره این گروه مى‏بینیم و قدرت نداریم تا به چیزى بیش از جانمان از تو حمایت کنیم!

امام علیه‏السلام فرمود: خدا شما را به خاطر این همراهى و یارى، بهترین پاداشى که به متقین مى‏دهد، عطا نماید.

این دو برادر ایستاده بودند و حنظلة بن اسعد مردم کوفه را موعظه مى‏نمود و مبارزه کرد تا به شهادت رسید، آنگاه این دو برادر به سوى سپاه کوفه حرکت کرده و روى به امام حسین علیه‏السلام نموده گفتند: السلام علیک یابن رسول الله! امام علیه‏السلام فرمود: رحمت و سلام و برکات خدا بر شما باد.

پس در حالى که هماهنگ مبارزه مى‏کردند و یکى از دنبال دیگرى بود، هر دو به فیض شهادت نائل آمدند.(62)

4 - عمرو بن خالد الصیدواى(63)؛

5 - سعد مولاى عمرو(64)؛

6 - جابر بن حارث(65)؛

7 - مجمع بن عبدالله(66): این چهار بزرگوار با هم بر اهل کوفه حمله بردند و چون در میان دشمن قرار گرفتند سپاه کوفه آنها را محاصره و از دیگر یاران امام جدا کردند، امام حسین علیه‏السلام برادرش عباس علیه‏السلام را فرستاد تا آنها را با شمشیر از حلقه محاصره نجات دهد در حالى که آنها کاملا زخمى شده بودند، ولى در اثناى راه، دشمن باز با شمشیر بر آنها حمله برد و با این که مجروح بودند، مبارزه کردند تا در کنار هم به شهادت رسیدند.(67)

در این هنگام مجدداً عمرو بن حجاج با سپاهش بر میمنه اصحاب امام حسین علیه السلام حمله کردند، و چون به امام نزدیک شدند یاران امام بر زانو نشسته و نیزه‏ها را به سوى آنها گرفتند، از این رو اسبان سپاه عمرو بن حجاج نتوانستند قدم از قدم بردارند، و هنگام بازگشت، اصحاب امام بر آنان تیر زده و تعدادى از ایشان را کشته و گروهى را مجروح ساختند.(68)

8 - بریر بن خضیر: و چون جنگ شدت پیدا کرد، مردى از سپاه کوفه به نام یزید بن معقل به میدان آمد و بریر را ندا کرد که: کار خدا را درباره خود چگونه مى‏بینى؟!

بریر گفت: به خدا سوگند که او در حق من نیکى کرد و کار تو را در مسیر شر قرار داد.

یزید بن معقل گفت: دروغ مى‏گویى و قبل از این، دروغگو نبودى! و من گواهى مى‏دهم که تو از گمراهانى!

بریر گفت: آیا مى‏خواهى با تو مباهله کنم تا خدا دروغگو را لعنت و آن که را بر باطل است به قتل برساند؟

او پذیرفت و با هم در آویختند و دو ضربت رد و بدل شد و یزیدبن معقل ضربتى بر بریر وارد کرد که زیانى متوجه او نشد، و شمشیرى حواله سر او کرد و کلاه او را شکافت و به مغز سرش رسید و روى زمین افتاد، و در حالى که شمشیر بریر در سر او فرو رفته و بریر آن را تکان مى‏داد که از سر او بیرون آورد، مرد دیگرى از سپاه کوفه به نام رضى بن منقذ بر بریر حمله کرد و ساعتى با یکدیگر مبارزه کردند تا بریر او را بر زمین زده و روى سینه او نشست، آن مرد فریاد زد: کجایند یاران تا مرا نجات دهند؟!

از امام باقر علیه‏السلام روایت شده که: هر کسى کشته خود را از میدان بیرون مى‏برد و به خاک مى‏سپرد، اما جون کسى را نداشت تا او را از میدان بیرون برد، به همین جهت پیکر پاره پاره او را پس از ده روز دیدند در حالى که بوى مشک از بدنش به مشام مى‏رسید.

کعب بن جابر به یارى او شتافت، به او گفته شد: این مرد بریر بن خضیر قارى است که در مسجد کوفه مى‏نشست و ما را قرآن مى‏آموخت، او توجهى نکرد و با نیزه به بریر حمله کرد، و آن را بر پشت بریر نهاد.

چون بریر تیزى نیزه را در پشت خود احساس کرد، خود را به روى رضى بن منقذ افکند و روى او را به دندان گرفت و قسمتى از بینى او را برکند، کعب بن جابر نیزه را فشار داد و بریر را از روى رضى بن منقذ کنار زد و او را با شمشیر به شهادت رساند، رضوان خداوند بر او باد.(69)

عفیف(70) مى‏گوید: گویا من رضى بن منقذ را مى‏نگرم که از جاى بر مى‏خاست، و در حالى که غبار از جامه‏اش پاک مى‏کرد به کعب بن جابر مى‏گفت: اى برادر ازدى! خدمتى به من کردى که هرگز آن را فراموش نخواهم کرد.

یوسف بن یزید مى‏گوید که: از عفیف پرسیدم که تو خود مباهله بریر را با یزید بن معقل شاهد بودى؟

عفیف گفت: آرى، به چشم دیدم و به گوش شنیدم.

کعب بن جابر - قاتل بریر - چون از کربلا باز گشت، همسرش و خواهرش نوار به او گفتند: تو دشمن پسر فاطمه را یارى کردى و بزرگ قرأ قرآن - بریر - را کشتى و گناه بزرگى را انجام دادى! به خدا سوگند که هرگز با تو کلمه‏اى سخن نخواهیم گفت.(71)

عبیدالله پسر عموى کعب بر او خشمگین شد و گفت: واى بر تو! بریر را کشتى؟!

به چه امیدى خدا را ملاقات خواهى کرد؟!

نوشته‏اند که: کعب از کرده خود پشیمان شده و اشعارى را به نظم درآورد که در آن حزن و اندوه خود را به خاطر ارتکاب این جرم بزرگ یادآور شده است.(72) و (73)

9 - عمرو بن قرظة بن کعب انصارى: پدر او از صحابه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و از یاران امیرالمؤمنین علیه‏السلام بود، و در جنگ‌هاى امام على علیه‏السلام شرکت داشت و آن حضرت او را به ولایت فارس گمارده بود، و در سال 51 بدرود حیات گفت. او داراى فرزندانى است که مشهورترین آنها عمرو و على است که عمرو در ایام مهادنه در کربلا خدمت امام حسین علیه السلام رسید و امام او را جهت ارشاد نزد عمر بن سعد مى‏فرستاده است، و این جریان تا آمدن شمر ادامه داشت، و چون شمر به کربلا آمد، این ارتباط قطع شد.(74) او روز عاشورا از امام اذن گرفت و به میدان آمد در حالى که این رجز مى‏خواند:

قد علمت کتیبة الانصارانى ساحمى حوزة الذمار ضرب غلام غیر نکس شارى‌دون حسین مهجتى و دارى.(75)

پس عمرو بن قرظه ساعتى رزمید و نزد امام حسین علیه‏السلام بازگشت و در برابر آن حضرت ایستاد تا از او در برابر دشمن دفاع کند.(76)

ابن نما مى‏گوید: او صورت و سینه خود را سپر تیرها قرار داده بود و نمى‌گذاشت که به امام حسین علیه‏السلام اصابت کند، و پس از جراحت‌هاى زیادى که برداشته بود به امام عرض کرد: اى پسر رسول خدا! به عهد خود وفا کردم؟!

آن حضرت فرمود: آرى، تو زودتر از من در بهشت خواهى بود، سلام مرا به رسول خدا برسان و بگو که من هم به دنبال تو خواهم آمد.

عمرو پس از شنیدن این سخنان بشارت‏آمیز به روى زمین افتاد و جان تسلیم کرد؛ سلام خدا بر او باد.

اما برادرش على که با عمر بن سعد به کربلا آمده بود، چون برادرش کشته شد، از میان سپاه کوفه بیرون آمد و ندا کرد: اى حسین! برادر مرا فریفتى و او را کشتى!

امام حسین فرمود: من او را نفریفتم، خدا او را هدایت کرد و تو به گمراهى کشیده شدى.

گفت: خدا مرا بکشد! اگر تو را نکشم، و یا به دست تو کشته نشوم! و به طرف امام حمله کرد.

نافع بن هلال او را با ضربه نیزه بر روى زمین انداخت و یاران او آمده و از معرکه بیرونش بردند و زخم‌هایش را مدوا کردند تا بهبودى یافت.(77)

وقتى که خبر کشته شدن زهیر بن قین در رکاب امام علیه‏السلام به همسر با وفاى او رسید، به غلامش گفت: برو و مولایت زهیر را کفن کن، غلام زهیر وقتى که بدن مطهر امام حسین علیه‏السلام را عریان در قتلگاه مشاهده کرد، با خود گفت: چگونه مولایم زهیر را کفن کنم ولى حسین علیه‏السلام را رها نموده و عریان بگذارم؟! به خدا سوگند که چنین نکنم. پس امام را در پارچه‏اى که همراه داشت پیچید و زهیر را با پارچه‏اى پاره کفن نمود.

10 و 11- سعد بن حارث، ابو الحتوف بن حارث(78): این دو برادر با عمر بن سعد به کربلا آمده بودند، و چون روز عاشورا شد و امام حسین علیه‏السلام ندا مى‏کرد: «الا من ناصر ینصرنا» و زنان و کودکان با شنیدن صداى امام علیه السلام شیون مى‏کردند، از دیدن این منظره، تاب نیاوردند و شمشیر به روى سپاه کوفه و دشمنان امام حسین علیه‏السلام کشیدند و آنقدر مبارزه خود را ادامه دادند تا شهید شدند.(79)

برخى نوشته‏اند که: این دو برادر در لحظات آخرین امام و پس از شهادت اصحاب به فیض شهادت نائل آمدند.(80)

12 - نافع بن هلال: از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام و مردى بزرگوار و شجاع و قارى قرآن و نویسنده حدیث بود و در جنگ‌هاى جمل و صفین و نهروان در خدمت على علیه‏السلام شمشیر مى‏زد، و چون امام حسین علیه‏السلام به سمت عراق آمد، نافع و سه نفر دیگر از یارانش در میان راه به آن حضرت پیوستند.

چون عمرو بن قرظه شهید شد و برادرش على بن قرظه به خونخواهى او به میدان آمد، نافع بن هلال بر او حمله کرد و او را مجروح ساخت، یارانش براى نجات او حمله کردند و نافع بن هلال با آنها درگیر شد و رجز مى‏خواند و مى‏گفت:

ان تنکرونى فانان ابن الجملى دینى على دین حسین بن على.(81)

مردى به نام مزاحم بن حریث در پاسخ او گفت: من بر دین فلان هستم!

نافع بن هلال گفت: تو بر دین شیطانى؛ و بر او حمله کرد و مزاحم خواست برگردد که ضربه نافع به او مهلت نداد و کشته شد.

عمرو بن حجاج فریاد زد: آیا مى‏دانید با چه کسانى مى‏جنگید؟! کسى به تنهایى به میدان اصحاب حسین نرود!

ابو مخنف مى‏گوید: نافع بن هلال، نامش را بر روى تیرهاى خود نوشته و آنها را مسموم نموده و پرتاب مى‏نمود، و از سپاه عمر بن سعد دوازده نفر را کشت و بسیارى را مجروح ساخت. هنگامى که تیرهاى او تمام شد، شمشیر خود را برهنه نمود و حمله کرد و مى‏گفت:

انا الهزیر الجملى انا على دین على.(82)

لشکر دشمن چاره کار را در حمله دسته جمعى به او دید و لذا اطراف او را گرفته و او را هدف تیرها و سنگ‌هاى خود قرار دادند تا این که بازوان او را شکسته و او را به اسارت گرفتند. شمر و گروهى از سپاه، او را نزد عمر بن سعد آوردند.

عمر بن سعد به او گفت: اى نافع! واى بر تو! چرا با خود چنین کردى؟!

نافع گفت: پروردگار من از قصد من آگاه است.

در حالى که خون‌ها بر محاسن او جارى بود به او گفتند: مگر نمى‌بینى که با خود چه کرده‏اى؟!

نافع گفت: دوازده نفر از شما را کشته‏ام و خودم را ملامت نمى‌کنم، اگر بازوان من سالم بود نمى‌توانستید مرا اسیر کنید.

شمر به عمر بن سعد گفت: او را بکش!

عمر بن سعد گفت: تو او را آوردى، اگر مى‏خواهى تو او را بکش!

شمر شمشیر از نیام کشید، و چون خواست نافع را به قتل برساند، نافع بن هلال گفت: به خدا سوگند اگر تو مسلمان بودى، براى تو ملاقات خدا بسیار دشوار بود و خون ما بر گردن تو سنگینى مى‏کرد، خدا را سپاس مى‏گویم که مرگ ما را در دست بدترین خلق، قرار داد! پس شمر او را به شهادت رساند، رضوان خداوند بر او باد.(83)

13 - ابو الشعثأ کندى: نام او یزید بن زیاد(84) است و با عمر بن سعد به کربلا آمده بود، و چون کار به مقاتله انجامید، و سخنان امام را رد کردند، به جانب حسین علیه‏السلام آمد.

او که تیرانداز ماهرى بود در برابر امام حسین علیه‏السلام زانو زد و صد تیر به سوى دشمن پرتاب کرد و امام مى‏فرمود: خدایا! تیرهاى او را به هدف بنشان و بهشت خود را پاداش او قرار ده! و هنگامى که تیرهاى او تمام شد، در حالى که بپا مى‏خواست گفت: پنج تن از سپاه عمر بن سعد را کشتم، سپس بر سپاه دشمن حمله کرد و نوزده نفر را به قتل رساند و بعد به شهادت رسید(85) او هنگام حمله این رجز را مى‏خواند:

"انا یزید و ابى‌مهاجر اشجع من لیث نبیل خادر یارب انى للحسین ناصر ولا بن سعد تارک و هاجر.(86)و (87)

14 - مسلم بن عوسجه: او مردى شریف، عابد و زاهد بود، و از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بشمار مى‏رفت؛ شجاعت او در جنگ‌ها و فتوحات اسلامى همیشه ورد زبان‌ها بود.(88)

عمرو بن الحجاج که در میسره لشکر عمر بن سعد قرار گرفته بود، بر میمنه امام - که زهیر بن قین فرماندهى آن را بر عهده داشت - حمله ور شد، و این درگیرى در ناحیه فرات صورت گرفت و ساعتى به طول انجامید و در آن مسلم بن عوسجه اسدى بر روى زمین افتاد و به فیض شهادت نائل آمد.

آن بزرگوار در کوفه وکیل مسلم بن عقیل بود و مسئولیت جمع آورى اموال و خرید سلاح و گرفتن بیعت از مردم را بر عهده داشت.

در روز عاشورا ضمن مبارزه‏اى تحسین‏انگیز این رجز را مى‏خواند:

ان تسألوا عنى فانى ذو لبد من فرع قوم من ذرى بنى اسد فمن بغانى حائر عن الرشد و کافر بدین جبار صمد.(89)

حاضران در صحنه پیکار کربلا مى‏گویند که چون غبار صحنه جنگ فرو نشست، مشاهده کردند که مسلم بن عوسجه بر روى زمین افتاده است و آخرین لحظات حیاتش بود که امام حسین علیه‏السلام بر بالین او حاضر شد و فرمود: خداى تو را رحمت کند اى مسلم بن عوسجه، و این آیه را تلاوت کردند: (فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا.)(90)

حبیب بن مظاهر نزدیک آمد و گفت: اى مسلم بن عوسجه! شهادت تو سخت بر من گران است، تو را به بهشت بشارت مى‏دهم.

مسلم بن عوسجه با صدایى ضعیف گفت: خداى تو را هم مژده خیر دهد.

حبیب بن مظاهر به او گفت: خداى تو را هم مژده خیر دهد.

حبیب بن مظاهر به او گفت: اگر من هم در همین لحظات به تو ملحق نمى‌شدم دوست داشتم که مرا وصى خود قرار دهى تا به وصایاى تو عمل کنم.

مسلم بن عوسجه گفت: تو را به این (امام حسین علیه‏السلام) وصیت مى‏کنم که جان خود را فداى او کنى؛ و با دست خود به امام علیه‏السلام اشاره کرد.

جبیب گفت: به خداى کعبه چنین خواهم کرد.

پس مسلم بن عوسجه جان داد و در جوار رحمت حق آرمید. در این هنگام کنیز مسلم بن عوسجه فریاد بر آورد: یا سیداه! و یابن عوسجتاه!

سپاه عمرو بن حجاج فریاد برآوردند که: مسلم بن عوسجه را کشتیم!

شبث بن ربعى به بعضى از یارانش که در کنارش بودند گفت: مادرانتان در سوگ شما بگریند! شما خود را به دست خود کشته و موجبات سرافکندگى خود را فراهم ساخته‏اید، در این حال شادى مى‏کنید که یلى مانند مسلم بن عوسجه را کشته‏اید؟!! به خدا سوگند او را در جایگاه کریم در میان مسلمانان دیدم، او را در دشت آذربایجان مشاهده کردم که قبل از آمدن تمامى سواران، شش نفر را کشته بود، شما بر کشتن چنین افرادى شادى مى‏کنید؟!

نوشته‏اند که: مسلم بن عوسجه به دست دو نفر شهید شد که نام‌هاى آنها مسلم بن عبدالله ضبابى و عبدالرحمن بن ابى خشکاره بجلى است. (91)

حبیب بن مظاهر از اصحاب رسول خدا بود و در کوفه سکونت داشت و از یاران على  علیه‏السلام بود و در تمام جنگ‌ها در خدمت آن حضرت شمشیر مى‏زد و از جمله خواص اصحاب آن حضرت و حاملان علوم آن بزرگوار است، او از جمله کسانى است که مشتاقانه به یارى امام حسین علیه‏السلام شتافتند.

15 - حربن یزید ریاحى: حر مردى شریف در میان قوم خود بود(92)، و عاقبت به نداى حق لبیک گفت و با شادى به استقبال شهادت رفت و فرزند پیامبر را یارى کرد. او دلیرانه مى‏جنگید و رجز مى‏خواند:

انى انا الحر و مؤوى الضیفاضرب فى اعراضکم بالسیف عن خیر من حل بلاد الخیفا ضربکم ولا آرى من حیف.(93)

حربن یزید به اتفاق زهیر بن قین با دشمن پیکار مى‏کردند(94) و چون یکى از آنها در محاصره دشمن قرار مى‏گرفت دیگرى او را از محاصره دشمن بیرون مى‏آورد و ساعتى بر این روال پیکار کردند تا اسب حربن یزید جراحاتى برداشت و او همچنان سواره پیکار مى‏کرد و شعر مى‏خواند تا این که مردى به نام یزید بن سفیان که با او دشمنى دیرینه داشت در اثر فتنه انگیزى حصین بن نمیر که به او گفت: این حربن یزید است که تو مى‏خواستى او را به قتل برسانى، به حربن یزید حمله کرد ولى حر به او امان نداد و او را از دم شمشیر گذراند. پس شخصى به نام ایوب بن شرح، تیرى به اسب حر زده و او را از پاى در آورد، حر به ناچار از اسب پیاده شد و پیاده مى‏رزمید تا چهل و چند نفر را به قتل رساند. در این احوال لشکر پیاده نظام ابن سعد بر او حمله‏ور شده و او را کشتند، اصحاب امام با شتاب به سوى او شتافته و او را در برابر خیمه‏اى که مى‏جنگید قرار دادند، امام علیه‏السلام بر بالین او نشست و خون از چهره حر پاک کرد و این جملات را فرمود: تو حر و آزاده‏اى همانگونه که مادرت بر تو نام نهاد، تو در دنیا و آخرت حر و آزاده‏اى.(95)

در مرثیه حر، یکى از اصحاب امام حسین این شعر را سرود:

لنعم الحر حر بنى ریاحصبور عند مشتبک الرماح و نعم الحر اذ فادى حسینا و جاد بنفسه عند الصباح.(96)

و بعضى این اشعار را به على بن الحسین علیه‏السلام نسبت داده‏اند(97)، و بعضى هم گفته‏اند که خود امام حسین علیه‏السلام آنها را انشأ فرموده‌اند.(98)

افراشت ز مهر، بیرق یارى را

خوش برد به سر، طریق دیندراى را

شد حر و درید پرده ظلمت را

شد مست و سرود، شعر بیدارى را(99)

 

16- حبیب بن مظاهر(100): او از اصحاب رسول خدا بود و در کوفه سکونت داشت و از یاران على علیه‏السلام بود و در تمام جنگ‌ها در خدمت آن حضرت شمشیر مى‏زد و از جمله خواص اصحاب آن حضرت و حاملان علوم آن بزرگوار است، او از جمله کسانى است که مشتاقانه به یارى امام حسین علیه‏السلام شتافتند.(101)حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه در کوفه براى امام بیعت مى‏گرفتند و چون عبیدالله بن زیاد به کوفه آمد و اهل کوفه مسلم را تنها گذاشتند، قبیله حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه آنها را پنهان کردند تا آسیبى به آنها نرسد، و هنگامى که امام حسین علیه‏السلام به کربلا آمد آن دو به سوى آن حضرت حرکت کردند، روزها مخفى مى‏شدند و شب‌ها طى طریق مى‏نمودند تا به اردوى امام علیه‏السلام ملحق شدند.(102)

هنگامى که امام حسین علیه‏السلام براى اداى نماز ظهر از سپاه کوفه مهلت خواست، حصین بن تمیم گفت: نماز از شما پذیرفته نیست!!

حبیب بن مظاهر در پاسخ او گفت: گمان مى‏کنى که نماز از آل رسول خدا پذیرفته نشود و نماز تو اى احمق نادان مقبول افتد؟!

حصین بن تمیم به او حمله کرد و حبیب نیز به طرف او حمله ور شد و ضربه‌اى بر صورت اسب وى زد و بر اثر همین ضربه، حصین از اسب بر زمین افتاد، یارانش آمده او را نجات دادند و حبیب بر آنان حمله کرد و رجز مى‏خواند و مى‏گفت:

انا حبیب و ابى مظهر فارس هیجأ و حرب تسعر انتم اعدّ عدًّْ و اکثرو نحن او فى منکم واصبر.(103)

پس گروهى را به قتل رساند تا این که بدیل بن صریم با شمشیر به او حمله کرد و ضربه‌اى بر او وارد ساخت، و مردى از تمیم نیز با نیزه بر او حمله ور شد، حبیب از اسب بر زمین افتاد و چون خواست بپاخیزد، حصین بن تمیم با شمشیر ضربه‌اى دیگر به سر او زد، و آن مرد تمیمى سر از تن حبیب جدا کرد، رضوان و بهشت خداوند بر او مبارک باد.

حصین بن تمیم به آن مرد تمیمى گفت: من با تو در کشتن حبیب شریک هستم! او مى‏گفت: من خود به تنهایى حبیب را کشته‏ام!

حصین بن تمیم به او گفت: سر حبیب را به من ده تا بر گردن اسبم آویزان کنم تا مردم بدانند من در کشتن او با تو شریکم! و بعد به تو خواهم داد که نزد عبیدالله ببرى و جایزه بگیرى!! ولى او قبول نکرد!

آشنایان آن دو آنها را اصلاح دادند و حصین بن تمیم سر را به گردن اسب آویزان نموده و در میان لشکر مى‏چرخید! و بعد به او برگرداند.(104)

محمدبن قیس نقل کرده است که شهادت حبیب بن مظاهر براى امام بسیار گران آمد و دل مبارکش شکست و گفت: از خدا انتظار دارم که حامیان مرا و یاران مرا اجر دهد.

همچنین آمده است که آن حضرت فرمود: اى حبیب! چه برگزیده مردى بودى که خدا تو را توفیق عنایت کرد تا هر شب ختم قرآن کنى.(105)

بهر حال از آنچه گذشت معلوم مى‏شود حبیب بن مظاهر قبل از نماز ظهر به شهادت رسیده است

نام‌هاى سایر شهدا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد